سوزدل
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمداران بی نشان و آدرس aflakyan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

در آن شب ساقیا در دل نوای آشنایی بود
ندانستم که فرجامش به هجران و جدایی بود

تو گفتی با تو می مانم سرود عشق می خوانم
ولی آواز و شعر تو سرود بی وفایی بود

تو یار و یاورم بودی تو تنها باورم بودی
تو جام و ساغرم بودی ولی عشقت خدایی بود

من از هجر تو ای نازم چگونه با دلم سازم؟
پس از تو سوز و آوازم نوای بی نوایی بود

چه ایامی به بیماری - چه شبهایی به بیداری
کبوترهای فکر من به عشق تو هوایی بود

ابراهیم کشاورز صفری
[ سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:32 ] [ اشنای غریبه ]

آيـينـه پرسـيــد که چـرا ديــر کرده است         نکند دل ديگري او را سير کرده است

خنديدم و گفتم او فقط اسير مـن است          تنـها دقـايقي چند تأخيـر کـرده است

گفتــــم امـــروز هـــوا ســـرد بوده است         شـايد موعد قــرار تغييـر کـــرده است

خنـديــد بــه ســادگيـــم آيـيـنـه و گفـت          احساس پاک تو را زنجيـر کرده است

گفتم از عشق من چنين سخن مگوي          گفت خوابـي سال‌ها ديــر کرده است

در آيـيـنـه به خـود نـگاه مـي‌کنــم ـ آه !         عشـق تو عجيب مــرا پيـر کرده است

راست گفـت آيـيـنـه کـه منتظـــر نباش          او بـــراي هميـــشه ديـــر کـرده است

 

 

[ سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:20 ] [ اشنای غریبه ]

 

نازک آرای تن ساقه گل که به جانش کشتم و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دستها می سایم تا دری بگشایم
به عبث می پایم که به در کس آید
درو دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند
 
[ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:52 ] [ اشنای غریبه ]




آیینه چون شکست

قابی سیاه و خالی از او به جای ماند

با یاد دل که آینه بود

در خود گریستم

بی آینه چگونه در این قاب زیستم؟؟؟؟



مشیری

 

[ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:22 ] [ اشنای غریبه ]

 

ای کــــــاش قصهً کاش اینجا تمام می شد
                                                       پایان قصهً من با مـــــــــــــــا تمام می شد
 
افسوس حس خود را بـــا سایه می سرایم
                                                       ای کاش شرم شعر و انشـــــا تمام می شد
 
او در کنار من هست دنیا چقــــــــدر زیباست
                                                      ای کاش عمر دنیا اینجــــــــــا تمام می شد
 
                                                     ،،،،
دستش کنار من بود ای کاش صحنه میمُرد
                                                      آغـــــــاز یک حقیقت ، اجـــرا تمام می شد
 
قلبِ خدا بیامرز ، یک روز زندگی کـــــــرد
                                                      ای کاش قصهً کاش آنجـــــــــا تمام می شد
[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:56 ] [ اشنای غریبه ]

شعری زیبا و به یاد ماندنی از استاد جواد آذر


 

به سکوت سرد زمان

به خزان زرد زمان

نه زمان را درد کسی

نه کسی را درد زمان

بهار مردمی ها طی شد

زمان مهربانی طی شد

آه از این دم سردی ها خدایا


نه امیدی در دل من

که گشاید مشکل من

نه فروغ روی مهی

که فروزد محفل من

نه همزبان درد آگاهی

که ناله ای خرد با آهی

داد از این بی دردی ها خدایا


نه صفایی ز دمسازی به جام می

که گرد غم ز دل شوید

که بگویم راز پنهان

که چه دردی دارم بر جان

وای از این بی همرازی خدایا


وه که به حسرت عمر گرامی سر شد

همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد

یک نفس زد و هدر شد

روزگار ما به سر شد

چنگی عشقم راه جنون زد

مردم چشمم جامه به خون زد یارا

دلبرم ز بی شکیبی

با فسون خود فریبی

چه فسون نافرجامی

به امید بی انجامی

وای از این افسون سازی خدایا

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]

آنچه در ادامه مطلب می آید مثنوی است،زیبا و تاثیر گذار که در سال اول انقلاب استاد هوشنگ ابتهاج آن را به زیبایی سرود و نیمای آواز ایران استاد شهرام ناظری با صدای دل فریب و جاودانه اش آن را بر روی آهنگی از استاد محمدرضا لطفی اجرا نمود،...



باز شوق یوسف ام دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک آرای تن اش

بوی خون می آید از پیراهن اش

ای برادرها خبر چون می برید

این سفر آن گرگ یوسف را درید

یوسف من،پس چه شد پیراهن ات

بر چه خاکی ریخت خون روشن ات

بر زمین ِ سرد خون ِ گرم تو

ریخت آن گرگ و نبود اش شرم تو

تا نپنداری ز یاد ات غافلم

گریه می جوشد شب و روز از دل ام

داغ ماتم هاست بر جان ام بسی

در دل ام پیوسته می گرید کسی

ای دریغا پاره ی دل جفت جان

بی جوانی مانده جاویدان جوان

در بهار عمر ای سرو جوان

ریختی چون برگریز ِ ارغوان

ارغوان ام ارغوان ام لاله ام

در غم ات خون می چکد از ناله ام

آن شقایق رسته در دامان دشت

گوش کن تا با تو گوید سرگذشت

نغمه ی ناخوانده را دادم به رود

تا بخواند با جوانان این سرود

چشمه ای در کوه می جوشد منم

کز درون سنگ بیرون می زنم

از نگاه آب تابیدم به گل

وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل

پر زدم از گل به خوناب شفق

ناله گشتم در گلوی مرغ حق

پر شدم از خون بلبل لب به لب

رفتم از جام شفق در کام شب

آذرخش از سینه ی من روشن است

تندر توفنده فریاد من است

هر کجا مشتی گره شد مشت من

زخمی هر تازیانه پشت من

هر کجا فریاد آزادی منم 

       من در این فریادها دم می زنم . . .
[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]



کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود


و انسان با نخستین درد


در من زندانی ستمگری بود


که به آواز زنجیرش خو نمی کرد


من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]

آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]

باتو همه ی رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم

 

                  باتو همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می كند

 

باتو آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

 

                             باتو كوهها حامیان وفادار خاندان من اند

 

       باتو زمین گاهواره ای است كه مرا در آغوش خود می خواباند

 

ابر حریری است كه بر گاهواره ی من كشیده اند

 

                    باتو دریا بامن مهربانی می كند

 

                   باتو سپیده ی هرصبح برگونه ام بوسه می زند

 

باتو نسیم هرلحظه گیسوانم را شانه می كند

 

                   باتو من با بهار می رویم

 

باتو من در عطر یاس ها پخش می شوم

 

                  باتو من در هر شكوفه می شكفم

 

باتو من در خلوت این صحرا

 

                                        در غربت این سرزمین

 

 در سكوت این آسمان

 

                             در تنهایی این بی كسی

 

                               غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم ....

 

                                                            و بی تو من ...............

 

 

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]

هرچه شکفتم تو ندیدی مرا

رفتی و افسوس نچیدی مرا

ماندم و پژمرده شدم ریختم

تا که به دامان تو آویختم


دامن خود را متکان ای عزیز

این منم ای دوست به خاکم مریز


وای مرا ساده سپردی به باد

حیف که نشناخته بردی ز یاد

همسفر بادم از آن پس مدام

می گذرم از بر هر بام و شام

میرسم اما به تو روزی دگر

پنجره را باز گشایی اگر


 

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]
ای یار غلط کردی؛ با یار دگر رفتی

از کار خود افتادی؛ در کار دگر رفتی

صد بار فسون کردم؛ خار از تو برون کردم

گلزار ندانستی؛ با خار دگر رفتی

گفتم که تویی ماهی؛ با مار چه همراهی

این بار غلط کردی؛ با مار دگر رفتی

صد بار ببخشودم؛ توبه به تو بنمودم

ای خویش پسندیده؛ هین بار دگر رفتی

[ 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ اشنای غریبه ]

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پُرٍ دوست

کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد وارد خانه ی پرعشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار می نویسم

ای یار خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه ی دوست کجاست.
 

[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:48 ] [ اشنای غریبه ]

گفتي که مرا دوست نداري، گله اي نيست
بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست


گفتم که کمي صبر کن و گوش به من ده
گفتي که نه، بايد بروم، حوصله اي نيست


پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف
رفتي تو و ديگر اثر از چلچله اي نيست


گفتي که کمي فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست


رفتي تو، خدا پشت و پناهت، به سلامت
بگذار بسوزد دل من، مسئله اي نيست...

[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:42 ] [ اشنای غریبه ]

بس شنیدم داستان بی کسی
بس شنیدم قصه دل واپسی
قصه عشق از زبان هر کسی
گفتن از نی حکایت ها بسی
حال بشنو از من این افسانه را
داستان این دل دیوانه را


چشم هایش بوی از نیرنگ داشت
دل دریقا سینه ای از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گوی از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من عاشقم من
قصد هیچ انکار نیست
نیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدن بود من سوختن
در دل شب چشم به در دوختن
من خریدن ناز او نفروختن
باز آتش در دلم آفروختن
سوختن در عشق را از بر شودیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خونه دل هر لحظه خوردن پاک نیست
آه میترسم شبی روسوا شوم
بدتر از روسوایم تنها شوم
وای از ای سید و از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوز خند
بر چنین نا مهربانی دل مبند
دوستان گفتن دل نشنید
خانه ای ویران تر از وایرانه ام
من حقیقت نیستم افسانه ام
گرچه سوزد پر وری پروانه ام
فاش می گویم که من دیوانه ام
تا به کی آخر چینین دیوانگی
پیلگی بهتر ازاین پروانه گی
گفتمش آرام جانی گفت نه
گفتمش شیرین زبانی گفت نه
گفتمش نامهربانی گفت نه
می شود یک شب بیمانی گفت نه
دل شبی دور از خیالش سر نکرد
گفتمش افسوس او باور نکرد
خوب نمی دانم خدایا چیستم
یک نفر با من بگوید کیستم
از کشیدم آه از دل بردنش
آه اگه آه م بگیرد دامنش
با تمام بی کسی ها ساختم
وای بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او دیوانگیست
اه غیر از من کسی دیوانه نیست
گریه کردن تا سحر کار من است
شاهد من چشم بیمار من است
فکر می کردم که او یا من است
نه فقط در فکر آزار من است
نیتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دورغی فاحش است
یک شب امد زیر رویم کرد و رفت
بغض تلخی در گلویه م کردو رفت
مذهب او هرچه بادا باد بود
خوش به حالش که اینقدر آزاد بود
بی نیاز از مستی نی شاد بود
چشم هایش مست مادر زاد بود
یک شب از عمر سیرم کرد و رفت
من جوان بودم پیرم کرد و رفت

[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:40 ] [ اشنای غریبه ]
دوستي با من گفت :

 

شعرهايت زيباست، قصه غصه ماست

تو سخن از دل ما ميگويي.

باز هم شعر بگو.

ديگري اما گفت : شعر تو تكرار است.

ناخودآگاه نگاهش كردم.

لحظه اي فكر، تامل، بعد آن با خنده،

در جوابش گفتم :

زندگي تكراريست، من و تو تكراريم.

من اگر نو بشوم تنهايم و در اين تنهايي

درد را مي بينم.

نو شدن بد درديست و تو خود مي داني

قصه غربت و تنهايي را

پس چرا مي پرسي؟

حرف تو شيرين است

شايد اين حرف دل ما و همه ياران بود

ولي اين بارِ غمِ رسوايي، كه پدرهامان گفت

درد بي درمان است.

((خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو))

باز هم ميگويم، كه در اين غربت تلخ

نوشدن بد درديست

و من از تنهايي مي ترسم.

... 

همرهی شاید و

بانگی باید

تا به فردا برسیم.

[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:38 ] [ اشنای غریبه ]

وقتی زندگیت شده یه زندون وقتی دلگیری از این و از اون
وقتی روزگار نا روزگار وقتی رو به روت تنها دیواره

وقتی تنهاییت قد یه دنیاست وقتی خوشبختی برات یه رویاست
وقتی بودنت درد و تکرار از در و دیوار برات میباره

تو تنها نیستی یکی باهاته یکی که برق توی چشات
نمیشه عقربه هارو به عقب برگردوند نمیشه که قصه ی زندگی رو از سر خوند

زندگی درست مثل یه جاده ی یک طرفس یهو میبینی نداری دیگه راه پیش و پس
چشمات و نببند روی زندگی آخرش باید حرفات و بگی

نزار روزگار برنده باشه نزار که سفرت شرمنده باشه
نمیشه برگشت به اول راه دنیا رنگیه نه سفید و سیاه

وقتی که زخمات و میشماری وقتی که به هیچکس امید نداری
یکی با توه تو تنها نیستی تنها آدم تو دنیا نیستی

نمیشه عقربه هارو به عقب برگردوند نمیشه که قصه ی زندگی رو از سر خوند
زندگی درست مثل یه جاده ی یک طرفس یهو میبینی نداری دیگه راه پیش و پس ...
 

انجاست که دلت گرفته روبه خداست

[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:31 ] [ اشنای غریبه ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 214
بازدید کل : 27994
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران